محل تبلیغات شما


نمیدونم از بالا رفتن سن هست یا از انجام ندادن. هر چه که هست، امروزِ روز، کلی از مهارت هایی که قبلا داشتم رو از دست دادم؛ درسته که جای تاسف داره، اما وقتی به کارم نمیاد؛ داشتن یا نداشتنش چه فرقی داره؟.

- یک زمانی بلد بودم توی کمتر از دو ساعت، تجهیزات کامل یک سفر چند روزه با تنوع کامل از هتل تا چادر خوابی رو مهیا کنم تا با سمند تیزپا و بعد ازفروختنش  با پراید جان، بزنیم به چند صد کیلومتر جاده

- بلد شده بودم با هر چیزی که دستم می رسه، انواع و اقسام ترشی جات رو درست کنم و هدیه و سوغاتیم به غالب اطرافیان، باشه یکی از اون ترشی های دست ساز.

- کار‌توی آزمایشگاه، باعث شده بود که جنس و خواص خیلی چیزها رو صرفا با یک بازدید ظاهری و رنگ و بو و دود و تشخیص بدم. می تونستم با بهترین تقریب، بهترین مواد موجود رو برای رسیدن به یک خواص مشخص؛ پیشنهاد بدم

- دستپخت عالی و سفره متنوع و رنگارنگ، دیگه تقریبا شده از آرزوهای محال. طی کمتر از دو ساعت، مهمونی پونزده تا بیست نفره رو ردیف کردن هم که دیگه هیچ

- بلد شده بودم که توی کمتر از نیم ساعت ؛ چمدان سفر/ ماموریت ببندم و با همه لوازم مورد نیاز، بزنم به دل مسیر

- کوله ام همیشه پر از لوازم بود و توی پنج دقیقه، آماده می شد برای یک صعود عالی

- طی نصف روز، میتونستم همه خونه رو جارو گردگیری و تمیز  کنم، طوری که حس خونه تکاندن دست بده از برق زدن و مرتبی.

- می تونستم به شدت  اشتهام رو کنترل کنم و حتی تا دو سه روز، چیزی نخورم. هله هوله خوردن و غذای ناسالم هم که اصلا حرفش رو نزن. اما الان تا چند کیلو خوردنی از همه رقم رو وارد معده جان نکنم و حالم بد نشه،  نمیتونم دست از خوردن بکشم.

.

- خدای مهربون، شکر به همه آن چه که دادی و بعدا پس گرفتی، دیگه بقیه داده رو نگیر ازمون لطفا




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها