محل تبلیغات شما


جان میرم فرودگاه، دنبال مامان. موفق شده بودیم با حمایت خواهرجان که پیش بابا بمونه، مادرجان رو بفرسیتمی ک سفر سه هفته ای که هم خواهرجان ته تغاری رو ببینه و هم خودش بین ماه ها مریض داری و بهانه گیری های بابا؛ یک نفسی تازه کنه. سیستم پخش، قاطی کرده و مابین جستجو توی فولدر آهنگها.به "مهمان تو" رسید. به خواهرجان گفتم همونجا نگه داره تا بشنومش. آقای افتخاری میخونه "سلامم را جوابی ده، که در شهر تو مهمانم." و من میرم به اسفند ماه 75 و اتاق کوچیک تحصیلات تکمیلی طبقه سوم دانشکده و کنگره مهندسی شیمی که دانشگاه ما برگزار شه بود و ما دانشجوهای ترم ششم، با تخفیف های دانشجویی، خودمون رو قاطی بزرگان صنعت و دانشگاه کرده بودیم و خصوصاً توی غرفه های نمایشگاه، دنبال کشفیات جدید بودیم و البته که ماندگارترین کشفمون بیسکویت سلامت بود که شاید بشه گفت بی تغییرترین جزء بود از پس اون همه سالها

* باورم نمیشه اون روزها چقدر سرشار از عشق و امید بودم و حالا در اوایل دهه پنجم زندگی؛ دیگه هیچ حسی نسبت به آینده ندارم؛ جز ترس  رنج بیماری و  نبودن عزیزانم.

* دو سال گذشته، وقتی  قرار بود بریم دنبال مامان؛ قبلش باهم کلی حرف زده بودیم و توی راه هم مشغول تل.گرام بازی و اما امسال نیستی و کم کم میشه گفت که دیگه داره از یادم میره که بودی و از "تو" می نوشتم.



بعدا نوشت:

. این بازدیدهای زیاد روزانه، داره کم کم نگرانم می کنه و حس نا امنی پیدا کرده این خونه. پنجاه تا نود بازدید در روز، بدون شناخت، با هفته یا دو هفته ای یک دونه پست؟.

آسمون آبی، لطفا یک خبری از خودت بده. نگرانت شدم






مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها