از همه حرفهای نگفته و پستهای نوشته نشده و سوژه های نیمه رها شده در ذهن که بگذریم، امروز عصر؛ بازرصدای انفجارربود و لرزش ساختان زیر پای من که باز دلم لرزید و قلبم به طپش افتاد و یادم رفت به صدا وموج وحشتناک انفجار سال ۹۰ که پشت میز بودم و حادثه سال ۸۴ که از دور وصفش رو شنیده بودم و ناخود آگاه، یاد " او" افتادم و بی اختیار نگران شدم صدای آژیر آتش نشانی و جهت حرکتش، من رو راهی پنجره های اون سمت ساختمان کرد و دیدن دود سفید چنددصدمتر پایین تر و شنیدن از شعله هایی که تمام شده بود ؛ امید داد که انشاله حادثه به خیر گذشته و تعداد مصدوم کم بوده باشه
- باشد که دستم به نوشتن؛ روان شود باز
درباره این سایت